گفتگویی که اینک ملاحظه می کنید، درباره احساسی است که نوعاً جوانان دارند و آن عبارت از این است که در بسیاری از اوقات زندگی خود را تیره و تار و بیهوده و پوچ می بینند و نومید می شوند. در این گفتگو راه حلی که برای آن ارایه شده، عشق ورزی به منبع عشق و آرامش و کمال یعنی خدای بزرگ است. ملاحظه آن خالی از فایده نیست.

 

 


G    : سلام استاد، حال شما خوبه

J    : سلام. من خوبم چنان که شما خوبید. فارغ التحصیل شدید؟

G    : اگه خدا بخواد. دارم فارغ التحصیل می شم.

J    : ازدواجم که هنوز نکردید؟

G    : نه هنوز. استاد با شما که تعارف ندارم، نزدیک به یکساله که خواستگاری ندارم.

J    : الان چند سالتونه؟

G    : می رم توی 28 سال

J    : خیلی سخت شده؛‌ اما به هر حال هیچ سخت گیری نکنید. طرف مؤمن و با اخلاق و باشعور باشه کافیه.

G    : من آدم سختگیری نیستم. به نظرشما اینا توقع زیادیه که طرف مقابل آدم حداقل یه کاری داشته باشه که بتونه زن و بچشو تأمین کنه؟

J  : به نظر من کارش مهم نیست. بیکار هم باشه عیب نداره. نه نداشتن تحصیلات باید مانع باشه و نه نداشتن کار و نه نداشتن ثروت. فقط ایمان و اخلاق و شعور مهمه. منتها باید خودت هم سازگاری و صبوری داشته باشی. بسا یک مغازه دار با تحصیلات پایین بهتر از یک تحصیل کرده باشه.

زن شوهر را برای چندتا چیز می خواد: یکی این که پشت و پناهش باشه تا مردم به چشم طعمه بهش نگاه نکنن؛ دوم این که نیاز جنسی اش را تأمین کنه؛ سوم این که صاحب بچه بشه؛ لذا نباید از شوهر تحصیلات و ثروت و چیزهای دیگر انتظار داشت.

G: خب من یکی خودم زیاد تحصیلات برام مهم نیست؛ اما اطرافیان و آشنایان فکر میکنن چون خودم تحصیلاتم ارشده با هرکسی ازدواج نمی کنم. اما اینم هست که پسرای امروزه معیاراشون خیلی سخت شده. اکثراً دنبال دخترایی هستن که یا شاغل یا از خانواده های پولدار یا حالا اینا رو نداشته باشه، زیبایی رو داشته باشه.

J: در ضمن به افرادی که دلسوز شما هستند،‌ گفته شود اگر افراد مناسبی سراغ دارند، شما را بهشون معرفی کنن. نباید دختر توی خونه بنشینه که شوهر براش بیاد. باید خودش هم دنبال شوهر بگرده؛‌ منتها با متانت؛‌ یعنی پدر یا مادر یا برادر یا خواهرت به کسی دلسوز که می تواند واسطه بشه سفارش شما را بکنه. خودت هم توی جلسات زنانه شرکت داشته باشی تا تو را بشناسند.

هرکسی باید جنسی که داره در معرض بگذارد تا مشتری پیدا بشه. از جنسش هم خوب تعریف کنه و توی دل طرفو خالی نکنه؛ بلکه بگه سازگار، مهربان، صبور، متدین و با اخلاقه.

G: مادر من میگه اصلاً دوست ندارم از دخترام تعریف کنم. باید مردم خودشون ببیننشون؛ نه اینکه من بگم چطور دخترایین.

J: مادرت یا خودت هیچ اشکالی نداره که تعریف کنین؛ به خصوص وقتی خواستگار میاد، باید به گونه ای باهاش حرف بزنین که به شما تمایل پیدا کنن؛ نه این که توی دلشو خالی کنین و از خودتون فراری بدین. البته تعریف ها از خودتون نباید جلف باشه؛ بلکه باید با متانت باشه. خیلی با ادب و متانت بگویین: برای من فقط ایمان و اخلاق طرف مهمه. برای من نداشتن خانه و تحصیل و کار مهم نیست. این جوری که گفته بشه‌، نشان می دهد چقدر شما سازگار و مهربان و صبورید.

G: استاد یه سئوال، وقتی یه نفر احساس تنهایی شدید می کنه و احساس می کنه که کسیو نداره، برای این که این حسو نداشته باشه چیکار کنه؟

J: این احساس برای امثال شما خیلی طبیعیه.

G: خب بعضی وقتا خیلی شدیده و ناامیدیم بهش اضافه می شه

J: من به طور کلی می گویم، باید برای زندگی یک هدف عالی تعریف کرد. نباید زندگی را بند شوهر و کار و امثال اینها کرد. این ها نعمت های الهی و خوب اند؛‌ اما اگه آدم اینها را نداشت، نباید خودش را رو به قبله کند. زندگی را باید برای تقرب و عشق به خدا سامان داد. حال شوهر بود بود نبود نبود. کار بود بود نبود نبود و کذا نعمت های دیگر. برای عاشق شدن هم به قول معتادها باید هر روز زد توی رگ،‌ تا یک بیست و چهار ساعت نشئه بشی. وقتی نشئه شدی، یک لذت و آرامش فوق العاده نصیبت می شه. اگه بتونی در شبانه روز یه زمانی را ولو کوتاه اختصاص بدی به این که با خدای خودت حرف بزنی و مشکلاتت را با او در میان بگذاری و یک قطره اشک هم بریزی،‌ یک شعله مقدس توی قلبت برافروخته می شه و تو رو غرق لذت و آرامش می کنه. به هر طریقی می تونی، با دعا یا اشعار عرفانی یا نوحه. هر جوری که بتونی زمزمه کنی و قلبت را حال بیاری و رقت قلب حاصل کنی، فرقی نداره. این کارو بکن. در اون وقت دیگه نومیدی و اضطراب و افسردگی نداری. این عشق لذت پاک و پایداری را ایجاد می کنه؛‌ اما عشق به شوهر و بچه و کار موقت و زودگذر و کم ارزشه. این عشق ها اگر در طول عشق به خدا باشه عمیق و پایدار می شه و گرنه با چند تجربه اول زدگی به وجود میاد.

G: خب بعضی وقتا اتفاقی میفته که اصلاً انتظارشو نداری و از تحمل و صبرت خارجه. من خودم به شخصه بعضی وقتا احساس می کنم ایمانم خیلی ضعیف می شه.

J: اگه اونچه گفتم، به طور مدام باشه و ملکه بشه، صبرت هم افزون می شه. شما وقتی مزه عشق به خدا را حس کنی، ایمانت هم تقویت می شه. تو وقتی اندیشه می کنی که بدون این که ازت اجازه بگیرن، خلق شدی. یا بدون این که ازت اجازه بگیرن، مریض می شی. یا بدون اذن می میری و کسی ازت اجازه نمی گیره. یا طپش قلب و فرو رفتن نفست به اذن خودت نیست و اگر متوقف بشه، نمی تونی به جریانش بیاندازی و هر چه داری از آن خودت نیست و بسا یک لحظه دیگر همه اش رو از دست بدی و همه این ها به کس دیگری تعلق دارد که اونا خدا می گیم،‌ احساس می کنی که چقدر به خدا وابسته ای و همه چیزهایت به او متعلق است. وقتی با او که همه وجودت به او وابسته است، حرف می زنی و این حرف زدنت با احساس هم باشه و اشکت هم جاری بشه، خیلی لذت می بری و عشق می کنی. هیچ وقت هم از او زده نمی شی. هیچ وقت هم از دستش نمی دی.

اما غیر او این جوری نیست. اگه یک کمالی داره، نقص های زیادی هم داره. زود هم ازش زده می شی. یا از دستش می دی. پس اگه هر چیزی را به اعتبار این که خدا بهت داده، بهش نگاه کنی، خیلی لذت بخشه. اگه هم نداد ناراحت نمی شی. اگه هم گرفت، ناراحت نیستی؛ چون فقط عاشق خودشی. خلاصه ما هرچه نگرانی و ناراحتی و رنج داریم، به جهت این است که عشق و علاقه امان به غیر خداست. به چیزهایی علاقه و دلبستگی داریم که از دستش می دیم یا ازشون زده می شیم.

G: واقعاً درست می گید هیچ وقت این جوری بهش نیگا نکرده بودم.

J: آره. فقط باید عاشق خودش باشیم تا زندگی امان لذت بخش بشه. بعد اگه هم همسر گیرت نیومد، آسمان بر سرت خراب نمی شه و اگر همسر نامهربان هم نصیبت شد، بازهم ناراحت نیستی؛ بلکه از آنها پلی می سازی برای این که به عشق حقیقی برسی؛ چون همه نبودن ها و ناراحتی هایی که می بینی، موجب می شه، دلبستگی به غیر خدا پیدا نکنی. غیر خدا همه اش نقص داره. هرچه هم نقص داشته باشه، اسباب ناراحتیه. اگر مال است‌، دزد می بره یا آتش می گیره. اگر جسم است، مریض می شه یا آسیب می بینه. اگر دوست است، خیانت می کنه و حسادت می ورزه؛ پس نباید به این امور معیوب و نقص دار دل بست.

بنابراین، این نقص ها و بیماری ها و ناملایمات نعمت و لطف اند. اینها خودشان ما را به سوی یک چیزی سوق می دهند که نقص نداره و کامله. وقتی به مال می رسیم و زده می شویم یا دزد می بره، می فهمیم که اینها مایه آرامش نیستند. این که از هرچه از غیر خداست، دلزده می شویم، موجب می شه به سمت خدا بریم. از این جهت خیلی ارزشمندند.

خلاصه وقتی نگرانی و اضطراب داری و کمبودها را می بینی،‌ از آنها پلی به سوی خدا بساز. دلت که گرفت، با خدا حرف بزن و سعی کن با او با احساس حرف بزنی، طوری که لااقل یک قطره اشکی بریزی. بعد می بینی چه آرامش و لذت پاک و ارزشمندی نصیبت شده. اگه این برنامه هر روزه ات بشه،‌ همیشه شادی و آرامش داری.

مگه زندگی ما برای چیه؟ آیا برای مال جمع کردنه؟ که چه بشود؟ که بگذاریم و بریم؟ آیا برای بچه دار شدنه؟ که چه بشود؟ که بگذاریم و بریم؟ آیا ما برای این زندگی می کنیم که یک چیزهایی جمع کنیم یا درست کنیم و بگذاریم و بریم؟ زندگی برای اینها نیست. ما این ها را تهیه می کنیم که به ما آرامش و لذت بدد؛ اما بیش از آن که به ما آرامش و لذت بدد، برای ما رنج و زحمت و نگرانی دارد. زندگی برای عشق و لذت دائم و پایداره. این هم بدون شوهر و بچه و مال و تحصیل و مقام هم قابل تأمینه.

پس نگرانِ نداشته هات نباش. به داشته هات فکر کن و از آنها برای عشق ورزی هرچه بهتر استفاده کن. وقتی آدم عاشق خدا بشه، تمام کمالات در او جمع می شه؛ چنان که در خدا جمعه. با همه مهربان می شه. به همه خدمت می کنه. همه را دوست داره. خیلی عاقل می شه. چشمش باز می شه. شعورش رشد می کنه. خلاصه فانی در خدا می شه. خدا مستجمع جمیع کمالاته. او هم صاحب همه کمالات می شه. کامل بودن به ثروت داشتن و شوهر داشتن و مقام داشتن نیست؛ بلکه به اخلاق و انسانیت داشتن و عاقل و بصیر بودن و عشق و لذت وافر بردنه.

ما ثروت و همسر و خلاصه هر چه را که دنبالش هستیم، برای چی می خواهیم؟ جز این است که می خواهیم لذت ببریم و عشق بکنیم؟ خب ما بدون اینها هم می توانیم لذت ببریم و عشق بکنیم؛ به علاوه آنها نقص دارند و از دست رفتنی و موقت اند؛ اما عشق به خدا بی نقصه و دائم و بی نظیره. خب آدم اگه عاقل باشه، کدام را انتخاب می کنه؟

البته سخن من به این معنا نیست که همسر و مقام و مال و دیگر امور دنیوی را رها کنیم و دنبالش نباشیم؛ بلکه به این معناست که آنها را هدف نهایی خود قرار ندیم؛ بلکه به عنوان وسیله رسیدن به عشق الهی قرار بدیم. اگه هر لذت و عشقی برای خدا باشه، هم پایدار و هم عمیق تر خواهد بود. عشق به همسر اگر برای صرف لذت جنسی باشه، وقتی اشباع شد، از بین می ره؛‌ اما اگر برای خدا باشه، وقتی هم اشباع شد، از بین نمی ره؛‌ چون ما اونا به منبع عشق یعنی خدا متصل کردیم. از معشوق هرچه که برسه، لذت بخشه. دردش هم لذت بخشه. مرگش هم لذت بخشه. می گوییم معشوقم می خواد. تو اگه معشوقت ازت چیزی بخواد ناراحت می شی؟ هرگز ناراحت نمی شی؛ بلکه لذت می بری که ازت چیزی می خواد و بهش می دی. باید این جوری اندیشید تا همیشه لذت برد.

J: نظرتون چیه؟

G: شما خیلی قشنگ صحبت می کنید. با حرفاتون آدمو به فکر فرو می برید و واقعیتا رو بهتر میبینم. وقتی حرفاتونو می خونم، یه حس آرامش بهم دست می ده. هیچ وقت این جوری به چیزایی که داشتم و چیزایی که از دست دادم، فکر نکرده بودم.

J: گفته اند: وصف العیش نصف العیش؛ این که شنیدنش این قدر آرامش و لذت داره، خودش چقدر لذت و آرامش داره!

بگذریم. من افراد زیادی را ملاحظه کردم که این مشکل را دارند. به نظرم رسید این مطلبی را که در این چت مطرح کردم، ویرایش کنم و توی وبلاگ بزنم.

G: فکر خیلی خوبیه. شاید مشکل همه ما ها اینه که نمی دونیم چی از زندگی می خوایم. من خودم از اول صبح که بیدار شده بودم، اصلا حس خوبی نسبت به زندگی نداشتم؛ اما الان با صحبتای شما یکم احساس آرامش بهم دست داده

J: خدا را شکر





برچسب ها : عشق  ,