تنهایی
یه بقچه از ستاره ها چیدم و گفتم
این چراغا نیت راهه تا تو چاله ها نیفتم
توبازی های شعشعه ی خیال تو
پلک رو هم نذاشتم ولی ناخداگاه خفتم
توی سرزمین رویاهای بی نشونت
غلتیدم و دنبال دشتی از مهر جستم
ناگهان اقیانوس چشات بیرنگ شدن
ماهیو از تو نگات بردم، تنشو آروم شستم
توی شعله ی حرفات دنبال یه چیز می گشتم
ریا تو کار عشقم سر نزد چون بودم پیرو جفتم
چرا تو این شهر پر از رنگ منو تنها گذاشتی؟
از شب می خوام هیچگاه نرسه به صبحدم