مهدویت امام زمان (عج) $(function(){ $('#slides').slides({ preload: true, preloadImage: '', play: 5000, pause: 2500, hoverPause: true }); });

سفارش تبلیغ
صبا ویژن









عملیات‌ «والفجر مقدماتی» با هدف‌ تصرف‌ پل‌ «غزیله» و سپس‌ پیشروی‌ به‌ سوی‌ شهر «العماره» عراق‌ طرح‌ ریزی‌ شده‌ بود. البته‌ انجام‌ عملیات‌ محرم‌ دسترسی‌ به‌ این‌ مهم‌ را آسان‌ جلوه‌ می‌داد.


دراین‌ عملیات‌48  گردان‌ از سپاه‌ و16  گردان‌ از ارتش‌ به‌ مصاف‌80  گردان‌ از عراق‌ رفتند. در ساعت‌21  و30  دقیقه‌18  بهمن‌ ماه‌1361  رمز عملیات‌ از قرارگاه‌ «خاتم‌الانبیا9)») به‌ گوش‌ رزمندگان‌ مستقر در خطوط‌ «فکه» رسید: «یاالله‌ یا الله‌ یا الله».  حمله‌ از سه‌ محور آغازشد و نیروها در تاریکی‌ مطلق‌ شب‌ به‌ منظور شکستن‌ خطوط‌ دفاعی‌ دشمن‌ پیش‌ رفتند. نکته‌ قابل‌ ملاحظه‌ در این‌ عملیات، موانع‌ ایذایی، استحکامات، کانال‌های‌ عمیق‌ و متعدد و وجود میدانهای‌ مین‌ فراوان‌ و گوناگون‌ دشمن‌ در دشت‌های‌ رملی‌ و خشک‌ بود که‌ عراق‌ طی‌ چند ماه‌ کوشش‌ آنها را فراهم‌ آورده‌ و چیده‌ بود. این‌ عوامل‌ سبب‌ کندی‌ حرکت‌ یگانهای‌ خودی‌ شده‌ و در نتیجه‌-  با وجود شکسته‌ شدن‌ خط‌ دشمن، نیروها به‌ یکدیگر ملحق‌ نشده‌ و همان‌جا در عمق‌ موانع‌ و خطوط‌ دشمن‌ موضع‌ گرفتند. این‌ موضوع‌ با روشنایی‌ سپیده‌ دم‌ مشکل‌ را دو چندان‌ کرد. عراقیها هر آنچه‌ از عملیات‌ رمضان‌ و حمله‌های‌ مشابه‌ درس‌ گرفته‌ بودند،- از جمله‌ لایه‌های‌ تو در تو و پیچیده‌ دفاعی- در عملیات‌ والفجر مقدماتی‌ (فکه) به‌ کار بستند. از آنجا که‌ انجام‌ این‌ حمله‌ با روزهای‌ دهه‌ فجر سال‌1361  مقارن‌ شده بود، پیش‌بینی‌ می‌شد که‌ در سرنوشت‌ جنگ‌ تاثیرگذار باشد، ولی‌ چنین‌ نشد و پسوند «مقدماتی» بر عملیات‌ «والفجر» گذاشته‌ شد. در آستانه‌ این‌ عملیات‌ «غلامحسین‌ افشردی» معروف‌ به‌ «حسن‌ باقری» فرمانده‌ اطلاعات‌ و عملیات‌ قرارگاه‌ خاتم‌الانبیا و فرمانده‌ نیروی‌ زمینی‌ سپاه‌ و چند تن‌ دیگر از جمله‌ «مجید بقایی» فرمانده‌ قرارگاه‌ کربلا به‌ شهادت‌ رسیدند. 
در این‌ عملیات‌ بیش‌ از80  دستگاه‌ تانک‌ و نفربر،120  دستگاه‌ خودرو و تعداد زیادی‌ سلاح‌ سبک‌ و نیمه‌ سنگین،5  فروند هواپیما منهدم‌ و4620  نفر از نیروهای‌ دشمن‌ کشته، زخمی‌ و اسیر شدند. 


نام‌ عملیات: والفجر مقدماتی‌  
زمان‌ اجرا: 11/18 /1361
تلفات‌ دشمن‌:4620 (کشته، زخمی‌ و اسیر)
رمز عملیات: یا الله‌ -   یا الله‌ -   یا الله‌ 
مکان‌ اجرا: منطقه‌ عمومی‌ فکه‌ 
ارگان‌های‌ عمل‌کننده:  رزمندگان‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و نیروی‌ زمینی‌ ارتش‌ جمهوری‌ اسلامی‌ 
اهداف‌ عملیات: تصرف‌ پل‌ غزیله‌ و پیشروی‌ به‌ سوی‌ شهر العماره‌ عراق‌ 







      

 


رئیس: زود تر ترتیبی بدهید چند تائی شهید گمنام بیاریم تو اداره دفن کنیم که داریم از بقیه عقب میافتیم 


کارمند: قربان ولی اداره ما که حیاط نداره کجا دفن کنیم


رئیس: برای من بهانه نیارید من نمیدونم اگر رو پشت بام هم شده باید چندتائی دفن کنیم .مگه نمی بینی الا همه ادارات شهر شهید دارن جز ما .این برای ما خوب نیست 


کارمند: اما قربان ما علاوه بر آنکه حیاطی برای این کار نداریم ،ساختمان ما آپارتمانی است شما بفرمائی کجا دفن کنیم 


رئیس: ای بابا مثل اینکه تو اصلا با شهیدا مشکل داری .کم کم دارم بهت شک میکنم.اینها که فقط چند تا استخوان بیشتر نیست .یکی از سنگهای طبقه اول را بردارید و....ما در مقابل این شهدا مسئولیم ‍آقا جان متوجه هستی 


کارمند : بله متوجه شدم چشم هرچه شما بفرمائید. 


رئیس : ضمنا میخواهم سنگ تمام بگذاری ،چند تا سنگ گرانقیمت برای روی قبر ها تهیه کنید .مراسم سنگینی هم برگزار کنید که همه متوجه بشن .منظورم را که میفهمی 


کارمند : بله قربان ولی ما بودجه ای برای این منطور نداریم . 


رئیس : دیگه دارم مطمئن میشم که تو با شهدا مشکل داری ،کاری نکن که معرفیت کنم به کارگزینی .تو مثل ضد انقلابها حرف میزنی .ما در مقابل شهدا مسئولیم اینو متوجه هستی ؟ 


کارمند: بله قربان هرچه شما بفرمائید.ضمنا پدر یکی از شهدای اداره اومده بود برای عمل جراحی مادر شهید مقداری وام میخواست.ظاهرا مادر شهید در وضعیت خوبی نیست 


رئیس : مرد حسابی مگه اینجا بانکه که اومده وام بگیره یا صندوق قرض الحسنه است .اگر الا به این یارو رو بدی پس فردا بقیه خانواده های شهدا هم میان و برای مشکلاتشون کمک میخواهند


کارمند- اما قربان شما فرمودید که در مقابل شهدا مسئولید  


رئیس - دیگه گندش را در آوردی ضد انقلاب .من گفتم در مقابل شهدا مسئولم نه در مقابل خانواده هایشان .زود برو و ترتیب دفن شهدای گرانقدر را بده قبل از آنکه دیگه گیرمون نیاد.ضمنا سنگهاش باید از همه سنگهای دیگه گرانتر باشه .نگران بودجه اش هم نباش ما در مقابل شهدا مسئولیم





      


گمنام

ایستاده بود کنار دیوار انتهای سالن و گریه می کرد. دست گرفته بود روی صورتش و اشک می ریخت. نزدیک ترین کس به سلیم، مجتبا بود و حتا موقع شهادت کنارش بود و حتاتر، جنازه اش را چند قدمی عقب هم آورده بود، امّا تیر خورده بود توی زانویش و نتوانسته بود سلیم را بیاورد عقب و همان شد که سلیم ماند توی آن منطقه و همان گلوله هم بود که باعث شد دیگر نتواند درست راه برود و درست بنشیند.


 

صدای مادر سلیم همه را می سوزاند؛ حیدر را که از دیشب تا صبح روی تابوت ها را محکم کرده بود و پرچم کشیده بود، الّا تابوت سلیم را و بسیجی ها را که تا صبح روی حیاط معراج و روی پشت بام نگهبانی داده بودند و همیشه به همین بهانه یعنی نگهبانی می آمدند توی معراج و شب تا صبح کنار شهدا می ماندند و نیمه شب همه شان را می شد گوشه گوشه ی سالن معراج، میان شهدا دید که سر بر سجده داشتند؛ یا قرآن می خواندند و یا ... 


حتا بچه های تفحّص هم حالا مثل همه اشک می ریختند. بندگان خدا تمام دل خوشی شان شاد کردن دل خانواده ی شهدا، به خصوص مادرهاشان بود؛ اما گریه ی مادر، دل سنگ را آب می کرد چه برسد به این جماعت که شده بودند مثل پرنده های سرگشته توی بیابان که دنبال پناهگاه می گشتند و حالا چه پناهگاهی بهتر از اینجا!؟


مادر داشت با پسرش حرف می زد و درد دل می کرد و همین همه را می سوزاند.


- چی شده سلیم، هان؟ بعد بیست سال اومدی که چی؟ اومدی دلمو بسوزونی؟


اومدی اشکمو ببینی؟ بین مادر، ببین دارم آب می شم پای این چند تکّه استخون؛ ببین دارم می میرم. »


بعد، گلایه اش را تمام کرد و لحن کلامش را عوض کرد.


- مادر؛ خوب شد اومدی. مادر فدات بشه، حالا دیگه می تونم با خیال راحت سرمو بزارم و بمیرم، خوب کردی اومدی، هر چند دیگه رفتنی ام... »


کم کم مادر با پسرش خداحافظی کرد و از او جدا شد و دیگر اشک نداشت که بریزد و راستش دیگر چشم هایش سوی دیدن همان چند تکّه استخوان را هم نداشت، چه برسد به این که بخواهد اشکی بریزد.


بچّه های تفحّص انگار داشتند با تکّه های جان شان وداع می کردند، اشک می ریختند. چند ماه می شد که همه شان به تک تک این شهدا اُنس گرفته بودند. روی کفن هایشان التماس دعا نوشته بودند و هر بار نمازشان را کنار یکی خوانده بودند. همه آمدند و گریه کردند و مناجات کردند و درد دل کردند و عزاداری کردند و سینه زدند و دست آخر خداحافظی کردند، اما مجتبا همان طور چند ساعت ایستاد و گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد.


مجتبا آرام کنار تابوت نشست و اول آرام اشک می ریخت و روی کفن کوچک سلیم دست می کشید. صدای گریه ی مجتبا بلند شد و کم کم شروع کرد به حرف زدن با او.


 یادت می یاد سلیم! یادت هست روز اوّل چه طوری رفتیم جبهه؟ یادت هست، توی پادگان چه کارها که نکردیم تا اجازه دادن بریم منطقه. ما دو تا رو به عنوان بسیجی هم نمی گرفتن که توی پایگاه بسیج باشیم، چه برسه به جبهه؛ اما هر طور بود، رفتیم. تو اشک می ریختی و من با غرور کنارت ایستاده بودم و می گفتم بریم، اینا ارزشش رو ندارن؛ بریم، این جا جای ما نیست.


حالا آقا سلیم، من اشک می ریزم و تو با غرور خوابیدی کنارم. بهم بگو این همه مدّت ارزشش رو نداشته که من بمونم. بهم بگو دنیا ارزش موندن نداره که من بخوام توش بمونم. به همه بگو این همه مدت رو که این جا موندم، ضرر کردم. بهم بگو سلیم؛ بگو منِ جا مونده هیچ راهی برام نمونده که برم. »


شهید گمنام

حرف های مجتبا همه را به گریه انداخته بود و همه یک گوشه خزیده بودند و گریه می کردند. حیدر خسته و کوفته پشت سر مجتبا نشسته بود و گریه می کرد.


مجتبا حال خوشی نداشت و می ریخت و با سلیم حرف می زد.


حیدر و بسیجی ها آمده بودند و به رسم تبرّک سلیم را می بوسیدند؛ سلیم را که الآن توی یک تکه پارچه ی سفید بود و روی آن نوشته شده بود یا وجیهه عندالله، اِشفعی لنا عندالله»


شهدا را یکی یکی روی دست بردند و تشییع کردند و به خاک سپردند؛ سلیم را هم بردند. مجتبا خودش رفت توی قبر و کفن را گرفت و پایین گذاشت و گفت خودش تلقین می خواند.


چند بار، آرام دَر زد.


پیرزن در را باز کرد.


- سلام مادر. منم، مجتبا.


- علیک سلام. بیا تو مادر.


مجتبا رفت توی خانه ی سلیم و روی حیاط، روی لبه ی حوض نشست.


نمی دانست چه باید بگوید، اما به هر سختی ای که بود، حرفش را شروع کرد و گفت: مادر، حالا که سلیم اومده، می خوام ماجرایی رو به تون بگم؛ می خوام بگم سلیم چه طور شهید شد.


و پیرزن آرام نشست گوشه ی حیاط، پای درخت سیب و مجتبا شروع کرد و گفتن.


 فقط آتش می ریختند؛ بی امان و بی آن که بفهمند این همه گلوله را کجا می ریزند. اصلاً نفهمیده بودند این همه نیروی ما از کجا روی سرشان خراب شدند.


خط اوّل شان را که شکستیم، به خود آمدند و شروع کردند به ریختن آتش سنگین؛ آن قدر سنگین که پشت همان خط ماندیم.  


سلیم کنارم بود. زیر لب دعا می خواند.  عادت سلیم بود که مدام زیر لب ذکر می گفت و وقتی کاری انجام می داد، ناخودآگاه ذکرش را بلند تکرار می کرد. " یا وجیهه عندالله اِشفعی لنا عندالله" حتا موقع شلیک کردن.


نمی دانم چرا فقط همین قسمت از دعای توسل را می خواند.: یا وجیهه عندالله، اِشفعی لنا عندالله


خیای به عراقی ها نزدیک بودیم  می خواستند از خاک ریز بالا بیایند. صدای یکی از بچّه ها را می شنیدم که می گفت: باید برگردیم عقب، دستور رسیده برگردیم.


سلیم خواست اخرین تیر را بزند ، بلند شد و باز ذکرش را بلند کرد... یا وجیهه عندالله، اِشفعی لنا عندالله»


شهید گمنام

و حرفش نا تمام ماند و خون پاشید روی سر و صورت من. خون نبود؛ تکّه های گوشت و پوست و استخوان جُمجُمه و مغز سر و...


یک سوراخ کوچک روی پیشانی سلیم بود و یک سوراخ بزرگ پشت سرش. مات و مبهوت بودم و حالا تیربارچی آمده بود کنارم. نمی دانستم چه کنم؛ تمام ذهنم از سلیم خالی شد و پُر شد و خاطراتش مثل یک فیلم از جلوی رویم گذشتند و من هنوز مات و مبهوت بودم و تیربار چی داشت مدام فریاد می زد که برگردیم عقب و من نمی توانستم بدون سلیم جایی بروم. پس رفاقت مان چه می شد؟ من و سلیم یک عمر با هم بودیم؛ حالا من برگردم و سلیم بماند؟ نه، نمی توانستم برگردم.


 گفتم: نه، من نمی یام، تو برو، من همین جا می مونم. و تیربار چی باز حرف خودش را می زد و من قبول نمی کردم. دست آخر گفت: خوب برش دار بریم عقب. و همین کار را کردم و سلیم را کشیدم روی شانه ام و راه افتادم به طرف عقب ولی چند دقیقه بعد تیری از پشت خورد توی زانویم و با سلیم نقش زمین شدم. تیربارچی  می خواست سلیم را از رویم بردارد و من را به عقب بکشد و من نمی خواستم بگذارم، اما نمی توانستم نگذارم.


سلیم همان جا ماند و عراقی ها منطقه را گرفتند و من و تیر بارچی اسیر شدیم و هفت سال بعد، وقتی تبادل اسرار انجام می شد، آزاد شدیم.


حالا می خوام بگم... »


حرفش را ناتمام گذاشت و پیرزن آرام از جایش بلند شد و به طرف اندرونی خانه راه افتاد و همان طور که می رفت، گفت: می دونم مادر. دیشب سلیم روی توی خواب دیدم و همه چی رو بهم گفت. گفت دوست داشته گُم نام بشه. حتا وصیت کرده بود روی قبرش چیز ننویسیم؛ چون می خواسته گُم نام باشه. حالا روی قبرش بنویسین شهید گُم نام. بذار آرزوش برآورده بشه. منم می شم مادر این همه شهید گُم نام؛ خدا قبول کنه»


مجتبا اشک هایش را پاک کرد وگفت: من اومدم به تون اینو بگم و بگم اون شهیدی که امروز به جای سلیم...»


نگذاشت او حرفش را ادامه بدهد و پرید توی حرفش و گفت: تو از کجا فهمیدی؟ »


مجتبا گفت: بچّه ها سلیم رو از روی انگشترش شناسایی کرده بودند؛ از روی عقیقی که به دستش بود و روش نوشته بود یا وجیهه عندالله اشفعی لنا عندالله»


امروز، وقتی کفن رو باز کردم و جمجمه ی سالم روی توی کفن دیدم، یادم اومد وقتی سلیم رو می آوردم عقب، دستش رو گرفتم تا بشکمش روی شونه ام؛ سلیم انگشتر نداشت.





      

چقدر به متن ها توجه کردی؟ و چه مقدار به حاشیه ها؟ اصلا اهمیت متن ها بیشتر است یا حاشیه ها؟
دیده ای که بعضی ها تنها با حاشیه ها زنده اند و هر کاری می کنند تا تو را از متن های زندگی دور کنند تا نتوانی در این میان حق را از باطل بشناسی و جدا گردانی. برخی آنقدر به حاشیه ها دامن می زنند و آنقدر در آن می مانند که در بحبوهه جنگ به علی علیه السلام می گویند که تو حقی یا آنها که مقابلت ایستاده اند؟! و امروز هم داستان همین گونه است که برخی نخبگان دچار بی بصیرتی شده اند و تنها در حاشیه ها درمانده اند و متون را فراموش کرده اند و قصد تکرار همان حوادث را دارند که همین جا باید گفت خیالی هوس آلود و باطل دارند. البته این نکته نیز مهم است که نباید از کنار حاشیه ها بی توجه گذشت.
و اما با این مقدمه باید به یکی از متون اصلی انقلاب اسلامی مراجعه کرد تا راه، فرصت ها و تهدیدات آن را شناخت و طی کرد. در اینجا قسمتهایی از پیام امام خمینی (ره) به مناسبت پذیرش قطع نامه 598 و سالگرد کشتار حجاج را مروری خواهیم کرد، اما مهم این است که بر تمامی این پیام تامل نمود بسیار...



ملت ایران لقد صدق اللّه رسوله الرءیا بالحق لتد خلن المسجد الحرام ان شاءاللّه آمنین


امام ابتدا به آل سعود و مفتی ها و زاده هایشان میکوبد و آنها را رسوا می کند و مشکل جوامع اسلامی را این چنین بیان می کند متنی که کاما به آن عمل نمیکنیم:


بزرگترین درد جوامع اسلامی این است که هنوز فلسفه واقعی بسیاری از احکام الهی را درک نکرده اند


و شرایط حج را کامل را این چنین میشمارد:


مسلم حج بی روح و بی تحرک و قیام، حج بی برائت، حج بی وحدت، و حجی که از آن هدم کفر و شرک بر نیاید، حج نیست.


و با اعلام برائت، آینده را این چنین به تصویر میکشند:


ما با اعلام برائت از مشرکین تصمیم بر آزادی انرژی متراکم جهان اسلام داشته و داریم و به یاری خداوند بزرگ و با دست فرزندان قرآن روزی این کار صورت خواهد گرفت


و به مسلمانان هشدار مراکز فتنه را که اسلام آمریکایی را پی می گیرند، میدهد:


مگر مسلمانان نمی بینند که امروز مراکز وهابیت در جهان به کانونهای فتنه و جاسوسی مبدل شده اند، که از یک طرف اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدس نماهای بیشعور حوزه های علمی و دانشگاهی، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومین و پابرهنه ها، و در یک کلمه اسلام امریکایی را ترویج می کنند، و از طرف دیگر، سر بر آستان سرور خویش، امریکای جهانخوار، می گذارند.


و در ادامه سیاست بین المللی اسلامی را با تمام زوایا تبیین می نمایند:


البته ما این واقعیت و حقیقت را در سیاست خارجی و بین الملل اسلامی مان بارها اعلام نموده ایم که درصدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم کردن سلطه جهانخواران بوده و هستیم .حال اگر نوکران امریکا نام این سیاست را توسعه طلبی و تفکر تشکیل امپراتوری بزرگ می گذارند، از آن باکی نداریم و استقبال می کنیم.


 ما درصدد خشکانیدن ریشه های فاسد صهیونیزم، سرمایه داری و کمونیزم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفته ایم، به لطف و عنایت خداوند بزرگ، نظامهایی را که بر این سه پایه استوار گردیده اند نابود کنیم، و نظام اسلام رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم - را در جهان استکبار ترویج نماییم.


و دیر یا زود ملتهای دربند شاهد آن خواهند بود.


... و از خدا می خواهیم که این قدرت را به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه مسلمین، که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ امریکا و شوروی را به صدا درآوریم


و به مسلمانان جهان راه برون رفت از وضعیت فعلی را چنین می گویند که چگونه مبارزه کنید:


مسلمانان تمامی کشورهای جهان، از آنجا که شما در سلطه بیگانگان گرفتار مرگ تدریجی شده اید، باید بر وحشت از مرگ غلبه کنید، و از وجود جوانان پرشور و شهادتطلبی که حاضرند خطوط جبهه کفر را بشکنند استفاده نمایید. به فکر نگه داشتن وضع موجود نباشید، بلکه به فکر فرار از اسارت و رهایی از بردگی و یورش به دشمنان اسلام باشید، که عزت و حیات در سایه مبارزه است و اولین گام در مبارزه اراده است و پس از آن، تصمیم بر اینکه سیادت کفر و شرک جهانی، خصوصا امریکا را بر خود حرام کنید.


و اینکه قدرت ما از خداست و:


ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پابرهنگانیم. ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم، دست از مبارزه با ظالم بر نمی داریم.


و براستی مسلمانان چه راهی جز مبارزه دارند که امام (ره) میگویند:


راستی اگر مسلمانان مسائل خود را به صورت جدی با جهانخواران حل نکنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند، آسوده خواهند بود? هم اکنون اگر امریکا یک کشور اسلامی را به بهانه حفظ منافع خویش با خاک یکسان کند، چه کسی جلوی او را خواهد گرفت? پس راهی جز مبارزه نمانده است، و باید چنگ و دندان ابرقدرتها و خصوصا امریکا را شکست، و الزاما یکی از دو راه را انتخاب نمود: یا شهادت یا پیروزی. که در مکتب ما هر دوی آنها پیروزی است،


و آثار خون های شهدای ما این گونه است:


و با اینکه بیشتر از یک سال از حماسه برائت از مشرکان نگذشته است، عطر خونهای پاک شهدای عزیز ما در تمامی جهان پیچیده و اثرات آن را در اقصا نقاط عالم مشاهده می کنیم. حماسه مردم فلسطین یک پدیده تصادفی نیست.


... آری، فلسطینی راه گم کرده خود را از راه برائت ما یافت


و پیشرفت و صدور انقلاب اسلامی در جهان را نشان میدهند:


این تنها یک نمونه از پیشرفت انقلاب است و حال آنکه معتقدین به اصول انقلاب اسلامی ما در سراسر جهان رو به فزونی نهاده است و ما اینها را سرمایه های بالقوه انقلاب خود تلقی می کنیم و هم آنهایی که با مرکب خون طومار حمایت از ما را امضا می کنند و با سر و جان دعوت انقلاب را لبیک می گویند و به یاری خداوند کنترل همه جهان را به دست خواهند گرفت


و ملت ایران در همه عرصه ها این گونه ثابت کرد و حتی در انتخابات اخیر که:


مردم ایران ثابت کرده اند که تحمل گرسنگی و تشنگی را دارند، ولی تحمل شکست انقلاب و ضربه به اصول آن را هرگز نخواهند داشت.


و از متون مهم دیگر که برخی آقایان و اطرافیان شان به فراموشی سپرده اند و معیاری است برای ماندن:


بحث مبارزه و رفاه و سرمایه ، بحث قیام و راحتطلبی ، بحث دنیاخواهی و آخرتجویی دو مقوله ای است که هرگز با هم جمع نمی شوند.


و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.


متنی به نام جام زهر-2





      

بسم الله الرحمان الرحیم


هیچ وقت از یاد نمی برم 4 سال همسایگی با امام روح الله را ...

هر صبح قبل از رفتن به کلاس ابتدا سلامی و ...


قسمت ما نشد که پر لطف امام روح الله را از نزدیک حس کنیم، اما با صحیفه او تا حدودی آشناییم و کمی هم وجود خلف صالحش، آیت الله سید علی حفظه الله را درک کرده ایم ...


و به همین خاطر خدا را شاکریم ...


اماما (ره) در صحیفه دیده ایم که فرمودی «امروز جهان تشنه تفکر اسلام ناب محمدی است»؛


اماما (ره) راه ما بودی برای همیشه که « مردم ایران ثابت کرده اند که تحمل گرسنگی و تشنگی را دارند، ولی تحمل شکست انقلاب و ضربه به اصول آن را هرگز نخواهند داشت»؛ « ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پابرهنگانیم. ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم، دست از مبارزه با ظالم بر نمی داریم»؛


اماما (ره) در دعاهایت این گونه از خدا می خواستی که « از خدا می خواهیم که این قدرت را به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه مسلمین، که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ امریکا و شوروی را به صدا درآوریم»؛


اماما (ره) راه مبارزه را نیز به ما آموختی که « بحث مبارزه و رفاه و سرمایه ، بحث قیام و راحت طلبی ، بحث دنیاخواهی و آخرت جویی دو مقوله ای است که هرگز با هم جمع نمی شوند»


اماما (ره) مردم با خط حقیقی تو هستند که «و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند»


 


اماما (ره) ای کاش ما هم در آغوش پر از معنویتت آرام می گرفتیم و بر دستانت بوسه می زدیم...


---------------------


پیام امام خمینی (ره) به مناسبت پذیرش قطع نامه 598 و سالگرد کشتار حجاج


متنی به نام جام زهر-1





      
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >








کد متحرک سازی عنوان وب

  • لیزر
  • لیزر حرارتی
  • تبلیغات اینترنتی





  • <






    mouse code|mouse code

    کد ماوس